آیا تنها دین حق اسلام است و عمل غیر مسلمان در قیامت مقبول نیست؟

ساخت وبلاگ

در قبال روشنفکران که مدعی اند عمل خیر از هر کس در هر وضع و حالی که باشد مقبول درگاه خداست مقدسان سخت گیر قرار گرفته اند و این ها درست در نقطه مقابل آنها موضع گیری کرده اند. اینها می گویند:

محال است که عملی از غیر مسلمان پذیرفته باشد. اعمال کافران و همچنین مسلمانان غیر شیعه یک پول هم ارزش ندارد. کافر و مسلمان غیر شیعه، خودش مردود و مطرود است پس عملش به طریق اولی مردود است .این گروه نیز دلیل می آورند: عقلی و نقلی.

1ـ دلیل عقلی: دلیل عقلی این گروه این است که اگر بنا باشد اعمال غیر مسلمان و یا مسلمان غیر شیعه مقبول درگاه الهی باشد پس فرق میان مسلمان و غیر مسلمان و همچنین فرق میان شیعه و غعیر شیعه چیست؟ فرق میان آنها یا باید به این ترتیب باشد که اعمال نیک از مسلمان و شیعه مقبول باشد و از نامسلمان و یا مسلمان غیر شیعه مقبول نباشد، یا به این ترتیب که اعمال بد در مسلمانان شیعه عقاب نداشته باشد و در غیر آنها عقاب داشته باشد. اما اگر بنابراین باشد که اعمال نیک هر دو گروه پاداش نیک داشته باشد و اعمال بد هر دو گروه کیفر داشته باشد پس فرق میان آنها چه خواهد بود؟ و اثر اسلام و تشیع در این فرض چه می تواند باشد؟ تساوی کافر و مسلمان و همچنین تساوی شیعه و غیر شیعه در حساب اعمال، معنایش جز این نیست که که اساساً اسلام و تشیع چیز زائد و لغو و غیر لازمی است.

2. دلیل نقلی: علاوه بر استدلال فوق، این دسته به دو آیه از قرآن کریم و پاره ای از روایات و احادیث استدلال می کنند.

در پاره ای از آیات قرآن، تصریح شده که عمل کافر غیر مقبول است، همچنان که در روایات بسیاری وارد است که عمل غیر شیعه یعنی عمل کسی که ولایت اهل البیت را ندارد مقبول نیست.

در سوره مبراکه ابراهیم، خدا اعمال کفار را به خاکستری نشبیه می کند که به وسیله تندبادی پراکنده شود و از دست برود:

مثل الذین کفروا بربهم اعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما کسبوا علی شی ء ذلک هو الضلال البعید(1).

«مثل کافران اینگونه است که کارهای ایشان همچون توده خاکستری است که در یک روز طوفانی دستخوش باد سختی گردد، بر چیزی از آنچه فراه کرده اند دست نمی یابند، آن است گمراهی عمیق».

در آیه ای از سوره مبارکه نور، اعمال کافران به سرابی تشبیه شده است که «آب نما» است ولی از نزدیک هیچ است.

این آیه می فرماید: خدمات بزرگی که چشم ها را خیره می کند در نظر برخی از ساده لوح ها حتی از خدمات انبیاء هم بزرگتر است اگر با ایمان به خدا توأم نباشد هیچ و پوچ است و عظمت آن، خیالی بیش نیست، همچنان که سراب. اینک متن آیه کریمه:

والذین کفروا اعمالهم کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتی اذا جاءه لم یجده شیئا و وجد الله عنده فرقیه حسابه، والله سریع الحساب (2).

«و کافران کارهایشان همچون سرابی در بیابان است که شخص تشنه آن را آب می پندارد، تا وقتی که نزدیک آن بیاید می بیند که هیچ نیست، و خذا را در آنجا می یابد که به حساب وی می رسد و خذا بی درنگ حساب را تصفیه می کند.»

این، مثل کار نیک کافران است که به نظر نیک می آید، وای از اعمال بد ایشان. مثل آن را در آیه بعد چنین می خوانیم:

او کظلمات فی بحر لجی یغشاه موج، من فوقه موج، من فوقه سحاب، ظلمات بعضها فوق بعض، اذا اخرج یده لم یکد یراها، و من لم یجعل الله له نوراً فما له من نور.

«یا همچون پاره ای ظلمت در دریایی ژرف، که آن را موجی که روی آن موجی است فراگیرد، و در بالای ابری قرار گرفته باشد، وقتی آدمی دست خویش را بیرون آورد نتواند آن را ببیند. هر که را خدا روشنی ندهد، هیچ روشنی ندارد.»

از ضمیمه ساختن این آیه با آیه قبل چنین استنباط می کنیم که اعمال نیک کافران با همه ظاهر فریبا، سرابی بی واقعیت است و اما اعمال بد ایشان و امصیبتا، شر اندر شر و ظلمت روی ظلمت است.

آیات مزبور وضع عمل کافر را روشن می کند.

اما وضع عمل مسلمان و غیر شیعه را، از نظر ما که شیعه هستیم، روایاتی که از طرق اهل البیت علیهم السلام رسیده است روشن می نماید.

در این زمینه روایات زیادی وارد شده است، طالبان می توانند به «کافی» جلد اول کتاب الحجة و جلد دوم کتاب الایمان و الکفر، و «وسائل الشیعه» جلد اول ابواب مقدمات العبادات، و «مستدرک الوسائل» جلد اول ابواب مقدمات العبادات و «بحارالانوار» مباحث معاد باب هجدهم باب 227، و جلد پانزدهم از چاپ قدیم جزء اخلاق صفحه 187 مراجعه کنند. برای نمونه یک روایت از وسائل الشیعه نقل می کنیم:

«محمد بن مسلم می گوید از امام باقر علیه السلام شیندم که فرمود: هرکس خدا را پرستش کند و خود را در عبادت به رنج وادارد و امامی که خدا برایش تعیین کرده است نداشته است، عملش نامقبول و خودش گمراه و سرگردان است و خداوند اعمال او را دشمن می دارد... واگر به این حال بیمرد مردنش مردن اسلام نیست، مردن کفر و نفاق است. ای محمد بن مسلم بدان که پیشوایان ظلم و پیروانشان از دین خدا بیرونند، خود گمراه شدند و دیگران را نیز گمراه ساختند، اعمالی که انجام می دهند مانند خاکستری است که در یک روز طوفانی دستخوش بادی سخت گردد که به هیچ چیزی از آنچه فراهم کرده اند دست نمی یابند، آن است گمراهی عمیق.»4

این است دلائل کسانی که می گویند اساس سعادت و نیکبختی، ایمان و اعتقاد است. گاهی برخی از این گروه، افراط کرده و صرف ادعای ایمان و در حقیقت انتساب محض را ملاک قضاوت قرار می دهند، مثلاً مرجئه در زمان بین امیه همین فکر را تبلیغ می کردند و خوشبختانه با انقراض بنی امیه منقرض شدند. در آن عصر، فکر شیعی که از ائمه اهل بیت علیهم السلام الهام می گرفت نقطه مقابل فکر «مرجئه» بود ولی بدبختانه در اعصار اخیر فکر مرجئه در لباس دیگر در میان عوام شیعه نفوذ کرده است، گروهی از عوام شیعه صرفاً انتساب ظاهری به امیرالمؤمنین علیه السلام را برای نجات کافی می شمارند و این فکر عامل اساسی بیچارگی شیعه در عصر اخیر به شمار می رود. در اویش و متصوفه اعصار اخیر به نحوی دیگر و بهانه ای دیگر عمل را تحقیر می کنند، آنها موضوع صفای قلب را دستاویز قرار داده اند در صورتی که صفای حقیقی قلب محرک و مؤید عمل است نه مافی با آن.

در مقابل این طبقات کسانی هم پیدا شدند که ارزش عمل را به جایی رساندند که گفتند مرتکب کبیره کافر است. خوارج چنین عقیده ای داشتند. برخی از متکلمین، مرتکب کبیره را نه مؤمن می دانستند و نه کافر و قائل به «منزلة بین المنزلتین» بودند.

اکنون باید ببینیم کدام یک از این افکار صحیح است؟ آیا باید اصالة الاعتقاد شد یا اصالة المعملی؟ یا شق دیگری وجود دارد؟

ارزش ایمان

درباره ارزش ایمان در سه مرحله باید بحث کرد:

1. آیا فقدان اعتقاد و ایمان به اصول دین از قبیل توحید و نبوت و معاد، و برحسب دید اسلامی شیعی، اینها به علاوه امامت و عدل، در هر شرایطی که فرض شود موجب عذاب الهی است؟ یا آنکه امکان دارد که بخری از بی ایمانان، معذور باشند و در مقابل بی ایمانی معاقب نباشند؟

2. آیا ایمان شرط حتمی قبول عمل خیر است و به طوری که هیچ کار نیکی از غیر مسلمانان و بلکه غیر شیعه پذیرفته نیست؟

3. آیا کفر و انکار، موجب حبط و از بین بردن اعمال خیر نمی شود؟

در ضمن مباحث آینده، هر سه مرحله را مورد بررسی قرار خواهیم داد.

مؤاخذه بر کفر

شکی نیست که کفر بر دو نوع است: یکی کفر از روی لجبازی و عناد که کفر جحود نامیده می شود و دیگر کفر از روی جهالت و نادانی و آشنا نبودن به حقیق. در مورد اول، دلائل قطعی عقل و نقل گویاست که شخصی که دانسته و شناخته، با حق، عناد می ورزد و درصدد انکار برمی آید مستحقق عقوبت است. ولی در مورد دوم باید گفت اگر جهالت و نادانی از روی تقصیر کاری شخص نباشد مورد عفو و بخشش پروردگار قرار می گیرد. برای توضیه این مسأله لازم است قدری درباره تسلیم و عناد بحث کنیم. قرآن کریم می فرماید:

یوم لا ینفع مال و لا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم.5

«روزی که مال و فرزندان به درد انسان نمی خورند جز اینکه کسی با قلب سالم نزد خدا بیاید.»

مراتب تسلیم

اساسی ترین شرط سلامت قلب، تسلیم بودن در مقابل حقیقت است. تسلیم سه مرحله دارد: تسلیم تن، تسلیم عقل، تسلیم دل.

زمانی که دو حریف با یکدیگر نبرد می کنند و یکی از طرفین احساس شکست می کند ممکن است تسلیم گردد. در این گونه تسلیم ها، معمولاً حریف مغلوب دست های خود را به عنوان تسلیم بالا می کند و از ستیز و جنگ باز می ایستد و در اطاعت حریف درمی آید یعنی هر طوری که حریفش فرمان دهد عمل می کند. در این نوع از تسلیم، تن و جسم تسلیم می شود اما فکر و اندیشه تسلیم نمی گردد، بلکه ترتباً در فکر تمرد است، دائما می اندیشد که چگونه ممکن است فرصتی به دست آورد تا دوباره بر حریف چیره گردد. این وضع عقل و فکر او است و از لحاظ عواطف و احساسات نیز دائماً به دشمن نفرین می فرستد. اینگونه از تسلیم که تسلیم بدن است منتهای قلمروی است که زور می تواند تسخیر کند.

مرحله دیگر تسلیم، تسلیم عقل و فکر است. قدرتی که می تواند عقل را تحت تسلیم درآورد قدرت منطق و استدلال است. در اینجا از زور بازو کاری ساخته نیست. هرگز ممکن نیست که با کتک به یک دانش آموز فهمانید که مجموع زوایای مثلث برابر با دو قائمه است. قضایای ریاضی را با استدلال باید ثابت کرد و راهی دیگر ندارد. عقل را فکر و استدلال. تسخیر و وادار به تسلیم می کند. اگر دلیل کافی وجود داشته باشد و بر عقل عرضه شود و آن را فهم کند، اگر دلیل کافی وجود داشته باشد و بر عقل عرضه شود و آن را فهم کند. تسلیم می گردد و لو آنکه همه زورهای جهان بگوید تسلیم نباش. معروف است وقتی که گالیله را به خاطر اعتقاد به حرکت زمین و مرکزیت خورشید شکنجه می دادند وی از بیم اینکه او را آتش بزنند از عقیده علمی خود اظهار توبه کرد، در همان حال روی زمین چیزی می نوشت، دیدند نوشته است: «با توبه گالیله زمین از گردش خود باز نمی ایستد».

زور می تواند بشر را وادار کند که به زبان از گفته خویش برگردد ولی فکر بشر هرگز تسلیم نمی شود مگر وقتی که با نیروی منطق و برهان مواجه گردد.... قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.6

سومین مرحله تسلیم، تسلیم قلب است. حقیقت ایمان تسلیم قلب است، تسلیم زبان یا تسلیم فکر و عقل اگر با تسلیم قلب توأم نباشد ایمان نیست. تسلیم قلب مساوی است با تسلیم سراسر وجود انسان و نفی هرگونه جحود و عناد. ممکن است کسی در مقابل یک فکر، حتی از لحاظ عقلی و منطقی تسلیم گردد ولی روحش تسلیم نگردد. آنجا که شخص از روی تعصب، عناد و لجاج می ورزد و یا به خاطر منافع شخصی زیربار حقیقت نمی رود، فکر و عقل و اندیشه اش تسلیم است اما روحش متمرد و طاغی و فاقد تسلیم است و به همین دلیل فاقد ایمان است، زیرا حقیقت ایمان همان تسلیم دل و جان است. خدای متعال می فرماید:

یا ایها الذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافة و لا تتبعوا خطوات الشیطان...7.

«ای کسانی که ایمان آورده اید، در قلعه سلم داخل شوید و گام های شیطان را پیروی نکنید.»

یعنی روحتان با عقلتان جنگ نکند، احساساتتان با ادراکاتتان ستیز ننماید. داستان شیطان که در قرآن کریم آمده است نمونه ای از کفر قلب و تسلیم عقل است. شیطان خدا را می شناخت، به روز رستاخیر نیز اعتقاد داشت، پیامبران و اوصیاء پیامیران را نیز کاملاً می شناخت و به مقام آنها اعتراف داشت، در عین حال خدا او را کافر نامیده و درباره اش فرموده است:... و کان من الکافرین 8. «و از کافران بود.»

دلیل بر اینکه از نظر قرآن، شیطان خدام را می شناخت این است که قرآن صریحاً می گوید: او به خالقیت خدا اعتراف داشت: خطاب به خداوند گفت: خلقتنی من نار و خلقته من طین 9. «مرا از آتش آفریدی و او (آدم) را از گل».

و دلیل بر اینکه به روز رستاخیر اعتقاد داشت این است که گفت: انظرنی الی یوم یبعثون10. «پروردگارا مرا تا روز رستاخیر مهلت بده».

و دلیل وی بر شناخت انبیاء و معصومین این است که گفت: فبعزتک لاغوینهم اجمعین. الا عبادک منهم المخلصین11. «به عزت تو قسم که همه فرزندان آدم را گمراه می سازم مگر بندگان خالص شده ات را».

مراد از بندگان خالص که نه تنها عملشان مخلصانه است بلکه سراسر وجودشان از غیر خدا پاک و آزاد است، اولیاء خدا و معصومین از گناهند شیطان آنان را نیز می شناخته است و به عصمت آنان هم معتقد بوده است. قرآن در عین اینکه شیطان را شناسای همه این مقامات معرفی می کند او را کافر می خواند و کافر می شناسد، پس معلوم می شود: تنها شناسایی و معرفت، یعنی تسلیم فکر و ادراک، برای اینکه موجودی مؤمن شناخته شود کافی نیست، چیز دیگری لازم است.

از نظر منطق قرآن چرا شیطان با این همه شناسایی ها، از کافران محسوب گشته است؟ معلوم است، برای اینکه در عین قبول ادراکاتش حقیقت را، احساساتش به ستیزه برخاست، دلش در برابر درک عقلش قیام کرد، از قبول حقیقت اباء و استکبار نمود، تسلیم قلب نداشت.

اسلام واقعی و اسلام منطقه ای

ما معمولاً وقتی می گوییم فلان کس مسلمان است یا مسلمان نیست نظر به واقعیت مطلب نداریم. از نظر جغرافیایی، کسانی را که در یک منطقه زندگی می کنند و به حکم تقلید و وراثت از پدران و مادران، مسلمانند، مسلمان می نامیم و کسانی دیگر را که در شرایط دیگر زیسته اند و به حکم تقلید از پدران و مادران، وابسته به دینی دیگر هستند، یا اصلاً بی دینند، غیر مسلمان می نامیم.

باید دانست این جهت ارزش زیادی ندارد، نه در جنبه مسلمان بودن و نه در جنبه نامسلمانی و کفر. بسیاری از ماها مسلمان تقلید و جغرافیایی هستیم، به این دلیل مسلمان هستیم که پدر و مادرمان مسلمان بوده اند و در منطقه ای به دنیا آمده و بزرگ شده ایم که مردم آن مسلمان بوده اند. آنچه از نظر واقع با ارزش است اسلام واقعی است و آن این است که شخص قلباً در مقابل حقیقت تسلم باشد، در دل را به روی حقیقت گشوده باشد تا آنچه که حق است بپذیرد و عمل کند و اسلامی که پذیرفته است براساس تحقیق و کاوش از یک طرف، و تسلیم و بی تعصبی از طرف دیگر باشد. اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی حقیقت اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی تقصیر باشد، هرگز خداوند او را معذب نمی سازد، او اهل نجات از دوزخ است. خدای متعال می فرماید.

وما کنا معذبیین حتی نبعث رسولا12.

«ما چنین نیستیم که رسول نفرستاده (حجت تمام نشده) بشر را معذب کنیم.»

یعنی محال است که خدای کریم حکیم، کسی را که حجت بر او تمام نشده است عذاب کند. اصولییین مفاد این آیه را که تأیید حکم عقل است «قبح عقاب بلابیان» اصطلاح کرده اند، می گویند تا خدای متعال حقیقتی را برای بنده ای آشکار نکرده باشد زشت است که او را عذاب کند.

برای نشان دادن این حقیقت که ممکن است افرادی یافت شوند که دارای روح تسلیم باشند و لو آنکه اسماً مسلمان نباشند، دکارت، فیلسوف فرانسوی - مطابق اظهارات خودش - نمونه خوبی است. در شرح حال وی نوشته اند که وی فلسفه خود را از شک شروع کرد، در همه معلومات خویش شک کرد و از صفر شروع نمود، فکر و اندیشه خودش را نقطه شروع قرار داده گفت: «من می اندیشم پس وجود دارم.»

پس از اثبات وجود خویش، روح را اثبات کرد و همچنین وجود جسم و وجود خدا برایش قطعی شد. کم کم به موضوع انتخاب دین رسید، مسیحیت را که در کشورش دین رسمی بود انتخاب کرد، یک سخن جالب دارد و آن این است که می گوید من نمی گویم مسیحیت حتماً بهترین دینی است که در همه دنیا وجود دارد، من می گویم در میان ادیانی که الان من می شناسم و به آن ها دسترسی دارم مسیحیت بهترین دین است. من با حقیقت، جنگ ندارم شاید در جاهای دیگر دنیا، دینی باشد که بر مسیحیت ترجیح داشته باشد، و از قضا ایران را به عنوان یک کشوری که از آنجا بی خبر است و نمی داند مردم آنجا چه دین و مذهبی دارند مثال می آورد، می گوید من چه می دانم؟ شاید مثلاً در ایران دین و مذهبی وجود داشته باشد که بر مسیحیت ترجیح دارد.

اینگونه اشخاص را نمی توان کافر خواند، زیرا اینها عناد نمی ورزند، کافر ماجرایی نمی نمایند، اینها در مقام پوشیدن حقیقت نیستند. ماهیت کفر، چیزی جز عناد و میل به پوشانیدن حقیقت نیست. اینها «مسلم فطری» می باشند. اینها را اگر چه مسلمان نمی توان نامید ولی کافر هم نمی توان خواند، زیرا تقابل مسلمان و کافر از قبیل تقابل ایجاب

و سلب و یا عدم و ملکه - به اصطلاح منطقیین و فلاسفه - نیست، بلکه از نوع تقابل ضدین است، یعنی از نوع تقابل دو امر وجودی است نه از نوع تقابل یک امر وجودی و یک امر عدمی. البته اینکه دکارت را به عنوان مثال ذکر کردیم برای این نبود که از اصل اولی که بیان کردیم خارج شویم. از اول شرط کردیم که درباره اشخاص اظهار نظر نکنیم. مقصود ما از تمثیل به دکارت این است که اگر فرض کنیم آنچه او گفته راست باشد و او در مقابل حقیقت همان اندازه تسلیم بوده که اظهار داشته است و از طرف دیگر واقعاً هم دسترسی بیشتر برای تحقیق نداشته است، او یک مسلمان فطری بوده است.

پی نوشت ها:

1 - ابراهیم/ 18. 2 - نور/ 40. 4 - وسائل الشیعة، جلد اول ص 90.5- شعراء/ 88 و 89 6 - نمل / 64. 7 - بقره / 208. 8 - بقره / 34. 9 - اعراف / 12. 10 - اعراف / 14. 11 - ص / 82 - 83 12 - اسراء / 15.

اسیران خاک...
ما را در سایت اسیران خاک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fahmadtabatabaeeyanb بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 12 آبان 1401 ساعت: 23:01